محل تبلیغات شما

امروز هم دیر آمدم؛ ساعت سه.

ده دقیقه ای توی سرما ایستادم برای تاکسی ، همیشه توی شهر ما اینطوری بوده و هست که ساعت دو به بعد که ادارات تعطیل میشوند بیشتر راننده های تاکسی رفته اند خانه و لابد ناهار خورده و دارند چرت می زنند.مسافرِ بی نوا یا باید مسیر را پیاده گز کند که خب ناهار نخورده و انرژی پیاده روی ندارد ، یا آژانس بگیرد که از نظر اقتصادی نمی صرفد و یا آنقدر آنجا منتظر تاکسی بایستد و زیر لب ورد و دعا و صلوات بخواند بلکم فرجی بشود! 

صبح ها هم که تاکسی ها تبدیل میشوند به سرویس مدارس و بچه می برند مدرسه و جایی برای تو ندارند ،،، خلاصه که هیچ چیز سرجای خودش نیست! 

بگذریم حالا.

آمدم خانه ، بعد لباس درآورده و نیاورده خواهری زنگ زد که : بیا اینجا ، برای ناهار سالاد اولویه داریم.

فقط خواجه حافظ شیرازی نمی داند که من از عاشقان سینه چاک سالاد اولویه هستم.


چه خوشبختی بالاتر از این که آدمهایی باشند توی دنیا که حواسشان به تو و دوست داشتنی هایت باشد ،،، شُکر! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها